اونقد حساب کتاب دل و عقلمون اشتباهه که چشم باز می کنیم، می بینم ساعتای آخر عمرمونه و حیف که کیف زندگی رو نکردیم...

فریدون یه انگشت نداشت، مادر زادی انگشت اشاره‌ی دست چپ نداشت! ننه بابای خوب داشت، خانواده‌ی درست حسابی؛ مدرسه‌ی خوب درس خوند؛ سفرای خوب خوب رفت؛ دانشگاه رفت، مهندس شد.

اما.. یه انگشت نداشت.. همین درد توی سینه‌ش بود! درد بدتر اینکه دختری که عاشقش بود بخاطر همین یه دونه انگشت نداشته، بهش جواب رد داد؛ اونجا بود که هرچی فریدون کلاس موفقیت و عزت نفس رفته بود، دود هوا شد!

چندسالی گذشت و فریدون با دختر خوبی ازدواج کرد، میگفت خوب، چون فریدون رو با انگشت نداشته‌ش خواسته بود! بعد چندسال زندگی، فریدون فهمید غم عشقش اونقدرا هم دردناک نبوده و بی جهت عمری غصه‌شو خورده است.

درد بدتر اینه که هنوز بچه‌ای نداشت؛ تو حین و بین دوا درمون؛ مادر فریدون مُرد! اونجا بود که فریدون فهمید درد بدتر غم بی مادریه، بچه نداشتن چه اهمیت داشت وقتی خودش گلی به سر مادرش نزده بود و الان حسرت روی حسرت تلمبار می‌کرد.

بالاخره خدا به فریدون یه دختر سالم داد، همون لحظه اول به دستای بچه‌ش نگاه کرد که یه وقت انگشتی کم نباشه..

بچه بزرگ شد، پدر فریدون مرد، زنش مریض شد، فریدون پیر شد..

و دم مرگش به دخترش گفت: ما آدما همیشه فکر میکنیم یه چیزی نداریم، فکر میکنیم خونمون کوچیکه، ماشینمون خوب نمیرونه، هوامون بده، اونی که خواستیمش رفته، عزیزمون مرده...
اونقدر تو زندگیمون فکر نداشته هامون هستیم که یادمون میره چیا رو داریم، کیا رو داریم...

اونقد حساب کتاب دل و عقلمون اشتباهه که چشم باز می کنیم، می بینم ساعتای آخر عمرمونه و حیف که کیف زندگی رو نکردیم...

کاش ده انگشت نداشتم، اما کم غصه میخوردم... اون موقع کمتر هر روز میمردم...

تو مث من نشو بابا جان... زندگی هرچی باشه، خوبه، زندگی کن.

لینک کوتاه: khalkhalim.com/a8004

 

 

اینجـــــــا تبلیغات کنید و در تمامــــــی صفحات دیده شوید

 

 

نظرات (0)

امتیاز 0 خارج از 5 بر اساس 0 رای
هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان
Rate this post:
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
برچسب ها: